roya

ساخت وبلاگ

در ابهامم که مرده ام

دست بر سینه می فشارم

ضربان قلبم دریاست

موج می کوبد بر سرانگشتان سردت زنده بودنم را

و راه می افتیم...

 

شعر2

در رنگ گندم ها گم شدی

در رقص بلوطها زیبایی مژگانت را به جا گذاشتی

دمی که سیب خنده آورد برای دلهامان

 

شعر3

لبانت تب شعری است که عجیب گرمم می کند

چشمانم کبوترانی که بی هنگام بال دادیشان

ودستانت گل هایی پاک که آب دادم تا غرق شوم در جزر و مدشان

 

شعر۴

زنبور کلامت می مکد شهد جانم را

گرده افشانی می کنی در بی روزن ترین شعر دستانم

من به معجزه ی گل ها ایمان دارم

 

شعر۵

سخن چشمانت

طراوت شبنم گونه ی لبانت

روشن تر کرد شب تاب چشمانم را

و رعد دستانمان خاطره ساز نورها شد

 

شعر۶

خاک تنم گلباران شد از باران بودنت

                                          و واژه هایت در مشتی از خاک تنم رقصیدند

                                                اینگونه بهارهایم دیگر سرمازده نیستند

 

شعر۷

فصل ها آمدند برای من

من اما نخشکاندم شاخه های سرما زده ی زمستانی را

من اما نمی کشم آوای خفه ی هزارهای سبز را

و زنده نمی کنم پاییزی ترین ابرهای بی باران را

من اما نمی سوزانم فرار خورشید از زبانه های آتش تابستان را

فصل ها می آیند

این بار در تو

ومن هزاران بار فصل میشوم

در ردی از آبی چشمانت

فصل ها تمام و ما ناتمام

چرا که باورمان نبودند فصل ها

 

شعر۸زیبایی در باز و بسته شدن پلک هایت خلاصه شده بود

قبل از اینکه بدانم

سرچشمه ای است فکرت

که بالها از آن لبریز

و می برد پستی کهکشان ها را

تا بلندای تابوت من

و حالا جنس فکرت شده باری در تابوتم از جنس رویا

 

 

شعر۹

مرگ یعنی گندیدن نیمه ی سیب

وقتی نیمه ی دیگرش

عشق را بین کرم هایش تصویر می کرد

 

شعر10

لذت آبتنی برای نهنگ عادت شده است

اینبار برای تنوع هم که شده می خواهد دلش را به جای دریا به ساحل بزند

نمی داند چندمین نهنگی است

که دریا را از خود پاک می کند

 

شعر11

تخم پروانگی رها می شود از پیله ام

بوی گل ها که هیچ

پروانه ی خیالم آنقدرها دور رفته است

که رنگ گل ها را هم به باد فراموشی سپرده

گاهی چرخش پروانه وار خاطراتم غنچه ی بودنت را تا شکوفایی نوازش می کند

این مجازات سختی است

که دیگر به پیله بر نمی گردم

یا به کمی بعد از پیله

اما تو در فصل های دیگر برگ میریزی

و باز گل میشوی

و باز غنچه

و..

 

شعر12

سنگسار شده کوه وجودم از درد

گویی سنگ سنگ این سنگسار از وجود توست

که بر من می بارد

خودم را نمی بازم

تا وقتی که کوه ها همچون انسان ها

به هم برسند

نرسیدن کوه ها هم

چیزی را عوض نمی کند

به هر حال در سنگسار وجودت

از سنگهایم به تو درد قرض می دهم

تا اوج بگیرد

وجود کوه مانندت

از وجودی که ساخته ی سنگسار توست

 

roya...
ما را در سایت roya دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roya roya بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 25 / 4 ساعت: 0:43

زهر اُ مثبت

نمی دونم چقدردویدم نمی دونم فریبرزچقدرالتماس کردفقط می دونم وقتی مسئول آژانس سرکوچمون گفت ماشین نمیدیم به دیوونه زدم توشیشه ودررفتم صداهای زیادی میومدهمه ماشینابرام نوکوچه بالایی صف کشیده بودن راننده هازل زده بودن به خرکردن خودم یکیشون که ماتش برده بودگفت وقتی بچه سالاموادفروشن دختراین سنی هم بایدمعتادشه یکی دیگه گفت بابااین کپله معتادنیست سومیش دادزدگرمی پنج هزارمیفروشم فریبرزدادزدفرانک آبجی اینجاتگزاسه برگردوداشت دوچرخشوتندترمیروندتابه گردپام برسه تویه خونه که جلوش یه ماشین بود رفتم وگفتم خانم تراخدابه شوهرت بگوبرسونم خونه

عموم

وای دخترم چراصورتت خونیه بیاخون دماغتوبشورهمه لباسات خونیه-

  شوهرزنه که اصلا چهرش شبیه جنوبیانبود گفت گمشوبیرون صداش مثل سیگنال حرفاچنگیزبه کولی هایی بود که میومدن درخونمون گدایی سنگی برداشتم فریبرزسعی کردجلوموبگیره زدمش توشیشه ماشینوفرارکردم فریبرزدنبالم افتاد سعی کردروزمین بکشم من زورم بیشتر بود به هرحال خواهری بودم که دوسال دنیادیده ترازبرادر چهارده سالم بودم  فریبرزگفت فرانک آبجی بیابریم خونه نگاه کن بادوحرخم افتادم زمین دستام خونی شده ناندارم فرانک نفسم دوتاتخم مرغا که خریدم مرغت روش بخوابه کف آسفالت دوزرده گذاشتن

فریبرزبروخونه به چنگیزبگومیرم خونه عمو

فریبرززنگ زدچنگیزوباعجله گفت بابافرانک بازتشنج کرده زودخودتوبرسون کوچه سهیلینام زودبیا

صدای فریبرزتشنجموصدبرابرکردیه موتوری ایستادچشمک زدبه فریبرزوروبه من گفت آبجی سوارشومیرسونمت نشستم وسط خودشودوستش نگاهم به فریبرزبود که بادست میزدتوسرشومی گفت برگرد سعی کردم اشکاشونبینم

کجامیری-

خونه عموم طالقانی-

بردنم یه طرف دیگه یکیشون دراومدسیگاربگیره

اینجاچکارمی کنیم -

نترس الان می بریمت-

میشه منم باتون موادبزنم-

معلومه که میشه معتادی-

آره-

چراصورتتولباسات خونیه -

توسری خوردم دماغم خونریزی کرد-

چه سگی بوده اون که زدت غصه نخوریادت میره-

دوستش اومدوبردنم یه جاکه فقط سنگ بودوکلوخ بودوسرمابودزدم زیرگریه گفتم ایناکین پشت سرمون میان-

دوتارفیقامن-

یکیشون انگارمنوشناخت گفت خونواده آبرودارین ولش کنیدوقتی دیدحرفاش بی فایده ان بدون خداحافظی رفت سه نفربودن که مثل من از سرمامی لرزیدن

شماهاکه موادراخودتون کشیدیدولم کنیدبرم اگه بگیرنتون اعدام بهتون میدن حکم آدم- ربایی سنگینه ها

دختره خفه شوچهارسال زندون نکشیدم که یه بچه تهدیدم کنه هواسرده یه وقت دیدی- فریزرت کردمااگه کاراشتباهی کردی مثل بزسرتومی برما

نمی دونم چقدرگریه کردم وقتی دوتادوستاش رفتن که یکیش بره پیش نامزدشواون یکی باساندویج برگرده نگام کردوگفت توکه مال این حرفانیستی جیغودادت وسط خیابون چی بودچشیمونم نکن که گذاشتم دوتادوستام بهت دست بزنن خیلی ناراحتی برگشت ساندویج بیاره بهش میگم می خوام صیغه ات کنم فیلم هندی که بلدی بازی کنی

  نمی دونم ازترس دندونام به هم می خوردن یاازسرماکه زیلوراکامل پیچونددورموگفت نترس دستورنرسیده بکشمت نترس

پس گفته چکارکنی-

گفته تاصبح مهمونت کنم--

چشماش شبیه چشمای گربه ای بودکه چنگیزمیرفت سرپشت بوموباپستتودهنش شیرمی ریخت ومی گفت گربه هادلسوزن داشتم خاطراتمومرورمی کردمومی دونستم زیادزنده نمی مونم یادم اومدتومدرسه همین امروزباخنده ومسخره بازی به بچه های کلاس می گفتم نستراداموس گفته امروزروزآخرته صورت الفاتحه برای همتون من که عزرائیل رامی کشم دهم دی ماه بود وسردترین شب سال ماه توآسمون نبودوپژمان پک میزدبه سیگارهیچکدوم حوصله همونداشتیم

می دونی روزقیامت ماه توآسمون نمیادصورت الفاتحه-

دهنتوببند-

دهنموبستم دوستش بادوغ وساندویج اومدفیلم هندی منوپژمان شروع شددوستش گفت اگه اضافه ام بگیدحداقل برم پوشاک بچه ام رابرسونم به زنم بچه ام کثیف کرده پزمان گفت بریم ماراهم برسون اتاقک بالای خونه فضومنوپژمان تنهابودیمفضوگفت مواظب باشید نیفتیداین پله هاتیزن صدانکنیداولین چیزی که تواتاق فضوبهش پناه بردم آیینه کثیفی بود روی دیوار چشام قرمزبودوبادکرده بود ازگریه هاپرازترسوسوالم  اتاق دودگرفته ای که فضووپژمان باهم داشتن می ساختنش نشون می داددیگه فرصتی برای ادامه زندگی ندارم سعی کردم به چهره معصوم سوگندسه ساله فکرکنم که می گفت فرانک دوستت دارم تاحالاشده یه قدم بامرگ فاصله داشته باشی تازه می فهمی چقدرناشکری می کردی یه پسریه گوشه دیوارکزکرده بودوسرشوکرده بودتوکتابای حقوق

چی می خونی-

حقوق-

پیش این جانیاچکارمی کنی-

اتاق کرایه کردم-

بده برات تودفترت یه شعربنویسم-

براش نوشتم گوشیتوبده یه زنگ بزنم تراخداقسمت میدم چهرت شبیه داداشمه زیرشم تاریخ زدم دهم دی ماه شایدبعداوکیلم تودادگاه میشد اشاره به گوشی پژمان کردوگفت حواسش به دودگرفتنه پشتشم به ماست گوشی رابرداشتم وگفتم پژمان دستشویی دارم تویه فضادیگه بوددررابازکردم برم که یه دست محکم خوردتوسرم وگفت توهمین فضام گوشی رابده اومدم داخلوبه رگبارفحشش بسته شدم دوثانیه بعددستی نوازشم کرد که دوثانیه قبل زده بودتوسرم وگفت منونبخش

چته-

ناراحت سه تاکفتری ام که توراسوارموتورکردم توکاپشنم بودن رسیدیم بیابون فهمیدم- مردن پاقدم نحسی داری

دلم روشن شد ننم می گفت حیوون که بمیره نشونه اینه که عمرآدم طولانی میشه ننه قضابلادورمیشه دلم روشن شدکه زنده می مونم ودوباره صورت ماه سوگندسه ساله ماهمومی بینم

چطورمن کبوتراراندیدم-

چون توکوری واحمقی-

من نوه کسیم درست صحبت کن غریب کشم کردی-

نگاهش افتادبه نگاه های سنگین فضوکه داشت سبکم می کرد

مرتیکه مفنگی اتاق نخواستیم خرابه پشت کوچه صدشرف داره به اتاق پرازلجن تو-

وقت رفتن فقط به عیسی نگاه کردم که مثل یه بزخودشوخرمی کردوکتابای حقوقوورق میزد

تواین سرماچطورسرکنیم -

-مجبوریم آدمیزادبه اجبارزودعادت می کنی

پلاستیک پرازازترسشوبازکردوازتوش یه چیزسیاه اندازه یه نخود درآوردوانداخت بالا

به منم بده -

باراولته حالت بدمیشه -

من که گفتم معتادم -

پس چراسیگارآتیش کردم بلدنبودی درست بکشی-

-سیگاری نیستم که معتادم

خفه شو-

دیوارای خرابه که هزارتاشاعرمی تونستن قشنگترین شعراراازش خلق کنن شده بودن گوش برای شنیدن صدای بوسه های دونفرکه به زور فیزیک هموتحمل می کردن

-چقدرفرق داری

باچی؟-

-باچی نه باکسایی که واسه موادشوهراشون خودشونوبهم عرضه می کنن یابچه هایی که میگن عموتابرسونیمون سرمرزیه بستنی برامون بگیرمگه توالتماس کردن بلدنیستی؟

اگه فایده داشت دوتادوستات بهم رحم می کردن -

اگه ورق بازمیشدی می دیدی جکرهمیشه بهت می خنده -

چی میگی-

اسمت چی بود-

چه فرقی داره -

چرا؟-

حدسی گفتم-

بکپ-

چرااینجااینقدرسرنگ ریخته؟-

چون به اینجامیگن تگزاس صورت الفاتحه-

صبح شدومن جوابگوی هزارنگاه پرازسوال شدم نستراداموس درست گفت برای ده دی صورت الفاتحه

شب شوهرخالم یه تفنگ یادگاری برام گذاشت توکمد عروسکامورفت دولولشوکردم توحلقموماشه راکشیدم اُ مثبت بودکه پاشیده شدرودفترخاطراتموقت مردن به چشمای پرازاشک ننم نگاه کردموگفتم روزه ام تشنمه

roya...
ما را در سایت roya دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roya roya بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 24 / 4 ساعت: 15:11

کپری ازبستنی برای خیال های سرمازده

از وقتی پتومو از قالیشویی اعتماد آوردن احساس بی هویتی می کنم.دیگه چرکای روی سرانگشتای دست چپمو روش نمی بینم،حتی تار موی چسبیده هم روش نیست،دیگه بوی سگ مرده پامونمیده.اون پتو خارجیا که این چند شب زیرش می خوابیدم راترجیح میدم به این پتویی که الان دیگه بی هویت شده.دیگه دوستش ندارم.خودتو گیج نکن این نوشته ها ارزش ندارن بهشون فکرکنی،بزار یه راز را بهت بگم تو هم جای همزادم بشو محرم رازم،اماقول بده مثل اون حرفامو باور کنی.توی مغزم،باورکن راست میگم،توی مغزم تو را خدا اینو گفتم فکر نکن چاخان می کنم،توی مغزم یه بمب سه هسته ای فعال شده سرعتش اینقدر بالاست که توی یه لحظه می تونه به تمام موضوعات اطراف فکرکنه یه لحظه صبرکن گوشیموچک کنم ببینم کسی پیام داده،  نه هیچ خبری نیست،کی چهار صبح بیداره؟داشتم می گفتم این بمب فقط در یه صورت غیرفعال میشه که با یه پیچ گوشتی پیچاشو سفت کنم.اینجوری دیگه نیازی به نشست با خارجیا یا درازکش شدن پیششون نداریم،اما متاسفانه جراحی مغز من یه خرده سخته،آخه تست ضریب هوشی که دادم ثابت کرده من بیستوپنج درصد بیشتر از باهوشترین رقاص باله دنیامی فهمم.تقصیر خودته اگه حرفامو باور نکنی ولی من یه راه آسون تر ازسفت کردن پیچای این بمب تومغزم واسه غیرفعال کردنش کشف کردم،کافیه یه تارمو به این بمب بخوره،یه تارمو که از طریق پیشونی وارد مغز میشه و می چسبه به سیم کشی های بمبه بعد بمب عطسه می کنه وخاموش میشه،ولی اگر یه موچین بتونه اون موراازش جداکنه بازفعال میشه فکرکنم الان خیلی نعشه وتوپم دارم این چیزارامی نویسم.ادامه ماجرا،می دونید چطوربایدموچین برسه به سمت چپ مغزم پیش بمب؟یه راه بیشترنیست،اونم مدل جراحی رگ به ناخنه ازکشفیات خودم،یعنی من یه رگ ازناخن لاک زده دست راستم وصل میشه به اون بمبه که موچین بایدبامهارت خاصی بره تواین رگو مو را در بیاره پیچاشو شل کنه و بیاد بیرون.ولش کن می خوای بهت ثابت کنم کارایی های این بمب تونوشتن چقدر زیاده اونقدر که می تونه یه داستان چرت مثل اینو تبدیل کنه به مارک لوازم آرایشی پسرونه.راستش خیلی وقته خفقان گرفتم دقیقا از همون موقع که پنکه سقفی اتاقم افتاد جفتم رو زمین و قبضه روح شدم،اگر عزراییل شخصا روبروم ظاهر می شد کمتر هول می شدم.بیچاره روناک تاسه روز می گفت شبنم این پنکه راانداخته. گفتم:مگه من مجیددست درازم که بتونم به پنکه برسم؟می گفت حتما چهارپایه گذاشتی طناب وصل کردی بهش خودتو دارکوبی کنی.بفرما اونوقت میگن نسل ما بی تربیتن.مادرامون رو سیاهمون کردن.اصلا از بسکه مامانم فیلمای خارجی دیده تخیلی شده.هر چی بهش میگم من تمام فیلما را دیدم،هیچی فیلم داخلی نمیشه باز میره میزنه شبکه پت پتی شن.می بینی چطور از بمب سه هسته ای رسیدیم به شبکه پت پتی شن.اصلا همچین شبکه ای هست؟خیلی وقته فضای نوشتنم خفقان گرفته.مثل ناخن انگشت بزرگه پای دخترهمسایه زشتمون.شبیه جوجه غاز خشگلهTدختر همسایمونو میگم.بگذریم.نوشته هام اینقدر خفقان گرفته مثل بچه ای که خارماهی توگلوش گیرمی کنهTنه میتونه قورتش بده نه می تونه تفش کنه.خوش به حال همسایمون که راحت تف می کنه تو باغچشون.افکارم تو گلوم گیر کرده.حتی نمی تونم یک کلمشو رو کاغذ پیاده کنم.مثل ماشینی که تو گل گیر کرده گیر کردم تودغدغه هام تو ترسام.اینقدر می ترسم مثل بچه ای که از گربه نره ترسوندنش دیگه نمی تونم چرت بگم فقط قبلاها بلد بودم به سقف اتاقم خیره بشم.الان همین کارم نمی تونم بکنم،زودچرتم می گیره،مثل بچه ای که شیرمادرشومی خوره آرامش می گیره می خوابه بدون هیچ محبتی باآرامش می خوابم.اینا اثرات قرص اعصابه دکترم میگه به چیزای چرت فکر نمی کنی ولی من فکر می کنم کلا فکر نمی کنم فقط از اعصاب درد خوابم می بره.قرصا اول قلممو ازم گرفتن بعد شعورمو بعد آدم نبودنمو.خیلی آرومم می کنن ازمسکنایی که از اسی سبیل کت کتی می گرفتم معجزشون بیشتره زیاد به کلمه کت کتی فکر نکن،کت کتی یعنی قاطر غوزدار.حتی از ویسکی هایی که تودیسکو می خورم این قرصا سرحالتره.از دستای عیسی مسیح معجزه بخش تره.بهشون می گن قرص بیستویک.اگر یه بچه شش ساله ببینی داره واسه خرج مواد پدرش بهت شکلات تلخ می فروشه فقط ازمزه شکلات تلخ لذت می بری نه ازنعشه کردن یه خمار یا جور کردن پول موادش،نه ازتلخی نگاهت به اون دختربچه شش ساله،نه از بی تفاوتیت به اینکه مادرش چکارست.براتم مهم نیست این بچه درآینده یه خر میشه مثل خودت یایه دکتر میشه.شبا که میری تو رخت خواب این قرصا کاری می کنه مثل مرغ خواب بری،حتی خواباتم مرغی میشه خواب می بینی پنج تا جوجه گذاشتی تو دمای صدوهفتاد درجه شبنم داره می پزه و می خورشون.دیگه تو بیداری مثل مورچه له نمیشی.دیگه له شی هم حالیت نیست.اصلا مورچه له شه حالیشه؟مورچه فقط یه چیز حالیشه اونم باحالیشه.اینقدر این قرصا تاثیرگذارن توخیابون به دوست عشوه ایت سلام کنی بهت بگه شما؟بگی بروبه درک بمیر فیسوافاده ای،خیلی هم رک بودن خوبه.رسیدی خونه هم بری جلو آیینه به خودت بگی دمم گرم عشوه دوستم زیاد یاد فلانی گرامی.معتاد این قرصا که شدی دیگه از تاریکی وحشت نمی کنی نه از سرما نه از کارتن خوابی.سرتو می کنی زیرپتو مثل یه قاطر راستی قاطر سرشو می کرد زیر پتو یا کبک؟نه کبک سرشو می کرد زیربرف اون اسب بود می رفت زیرپتو،مهم نیست بالفرضم کرگدن بود چه فرقی داره؟مهم اینه که مثل حیوون میری زیرپتو.تازه ایناکه چیزی نیست اینقدر اهل حال میشی به راننده هیزی که آیینه ماشینشوبه سمت یقه مسافرش تنظیم کرده جای پول خردتراول میدی میگی حالشوببرجهت تشکرازدیدخوبش توی تاریکی اسم قرصاتم روش می نویسی بره بخره دردپاش ازترمزگرفتن زیاد خوب بشه بدون ویسکی مست میشی مثل روژین چهارساله که ازدیدن بسکوییت مست میشه ضدحالم میشی دیگه بابچه هابازی نمی کنی تاخرفهم بشن بجا بازی کردن برن دست کنن تودماغ همدیگه موقع بقیه می خوان برن قبرستون باخونسردی میگی دکترم فرمودن این قرصا راخوردی بایددورازهیجان باشی می دونیدکه هیجان خاک مرده دیدن ازموج مکزیکی زدن تواستادیوم فوتبال وسط یه مشت نامحرم زیبارو بافیزیک های جذاب حالش بیشتره نمیام قبرستون این قرصاراخوردی فقط به این فکرمی کنی واسه دل همسایه هاواینکه بچه هاشون بخندن بعدازدیدن باباهاشون پای منقل بری توحیاط وباصدای بلند ترانه بخونی فرقی هم نمی کنه شباهمش به می خونه میرم هایده رابخونی که زیردهه بیسته یاسن حیران تتلورافقط خل بودن خودتوهم به اون بچه ها هم به داداشای تحصیل کرده بیکارشون هم به پدرای بافوریشون ثابت کن تازشم این قرصاراخوردی دیگه جواب سلام پسرهمسایه پانکی تون راهم نمیدی اینطوری ازحالت سبکی هم درمیای سیصدگرمی میره رووزنت وسنگین میشی اینقدرسنگین که سرکلاس جبرراحت می خوابی شروورشنیدن اززبون معلمت میشه لالایی قبل خواب نه سوهان روحت بعدم سرفرصت بیدارشدی یه شوت میزنی میگی آقازنگ تفریحه هم تفریح سالم کردی هم زنگ تفریح راتواین گرونی ذخایربرقی زدی اصلاهم به روی معلمتون نیارکه زیپ شلوارش بازه یه کم دلم برات می سوزه همکلاسی هات باشوت تفریح توبیدارنمیشن بی جنبه ها بیشترتوقرص می خورن این قرصا عجیب غریبت می کنن  هورمون تختستروزن میسازنن این هورمون باعث میشه توعزاداری پیرزنای شصت ساله فامیل وقتی همه جک میگن وازمرگش لذت میبرن توگریه کنی توعروسی پیرمردای دوزنه فامیل وقتی همه زنااسترس گرفتن نکنه شوهراشون زن دوم بگیرن بندری میری قرصالهت نمی کنن درکت می کنن خسته ات نمی کنن فقط خوابت می کنن می بینی چطورازبمب سه هسته ای رسیدیم به خواب خیلی وقته فضای نوشتنم سه فوتودوقدمویه ناخن انگشت بزرگه پای دخترهمسایمون فاصله داره بااون بچه  میگن بچه ها معصومن راستودروغش پاخودشون ولی من باچشمای خودم لاوترکوندن دخترهشت ساله همسایمونوباپسرهفت ساله همسایه جفتیشونودیدم میگن بچه هاجگرگوشه های مادراشونن حتی شنیدم بهشت زیرپای مادراست امادیروزتوی فاصله ی یه انگشتیم بااون بچه ناخن پام شکست دیدگاهم به زندگی تغییرکردیه حیوون دیگه شدم شیربودم گورخرشدم بدبین ترازهمیشه حتی دیگه ازبرداشتن ماسک روچهرم خجالت نمی کشم خودواقعیموبه حراج میزارم حداقل ازخیلیابدترنیستم اصلابدترچه معنی میده من که هرچی تولغت نامه دهخداگشتم معنی بدترنبوددیروزبودداشتم می رفتم کلاس رقص که همین بچه ای راکه میگم دیدم باموهای طلایی ونازیه نی نی هم بغلش بود که انگارنبضش مثل نبض عروسک تواتاق روژین میزد دخترکوچولوداشت بامتانت گدایی می کرد وذلیل بودن خودشونشون می داد سحردم گوشم آروم گفت شنیدم مادرای این نی نی هابهشون خرشت ماری جوانامیدن گفتم سحردهنتوببندمن شنیدم بهشت زیرپای مادراست گفت به خداراست میگم برای اینکه ازصبح تاشب بیدارنشن وگریه نکننومانع گداییشون نشن اینقدرحالم بدشد همون جاپاهام سست شدعادت دارم هرحرفی راکه دوبارزده میشه راباورکنم وبه هرحرفی که سه بارزده میشه اعتمادکنم سحردوبارگفت خرشت ماری جوانا میدن به این نی نی ها جلوچشمام تارشد ازبی غیرتی افتادم روهمون خاکی که گداها روش نشسته بودن سحرگفت فیلم هندی ات اگه تموم شدبیابریم به کلاس رقص نمی رسیم دیدم بغض کرده مثل وقتایی که میگرنش اوت می کرد واقعایه مادروقتی بچشومعتادمی کنه چه حسی داره مخصوصااگراون مادرتوی شهری باشه که جزبزرگترین ذخایرنفت خاورمیانه است نمی دونم اون بچه اگربزرگ شه احساس می کنه مادرداره یااحساس می کنه حتی توبچگیشم معصوم نبوده خرشت مناری جواناچقدرسیستم عصبیشوبه هم میریزه شایداونقدرکه فکرکنه معتادشدنشارزششوداشته که مادرش تن فروش نشه شایداینقدرمجنون بشه که حس دوست داشتن مفرط به مادرش پیداکنه که ازنفت خاکی که توش بوده ندزدیده واسه سیرکردن شکم بچه اش یا خط چشم خریدن برای خودش حتما اون نی نی هم مثل من یه بمب توسرش راه میفته امانه یه بمب سه هسته ای یه بمب ساعتی وپیمانه ای بمبی که حتی من که بزرگترین کاشف خنثی کردن بمبام هنوزبه کشف خنثی کردن این بمب نرسیدم ببینم خرشت ماری جواناچقدرگرون ترازشیرخشکه  اصلاگرونتر هست؟حال بچه ای که شیرخشک می خوره چقدرمتفاوت ترازبچه ای که ماری جوانامی خوره اصلاآینده اوناچقدرباهم فرق داره شایدمعتاده دکترشه شیرخشکیه خرشایدم برعکس هویتشون چقدرمتفاوت میشه به هرحال هردوشون آبکی میشن یکیشون خرشتی آبکی یکیشون شیری آبکی به نظرتون هردوشون حیوون میشن یایکیشون حیوون یکیشون آدم چقدرضربه به اجتماع میزنن چقدرخردمیشن نسل ماچقدرمی شکنیم ازدیدن صحنه ی یه بچه یک ساله ی معتادماری جوانا چقدربه شرف مادری که کوله آوردوبه شرف خودمون که تهمت بهش میزنیم تف میندازیم چقدرقضاوت می کنیم چقدربه جای رقصیدن خودمونودرگیرماری جوانامی کنیم توهمین افکاربودم که دیدم به جای نفت اززمین شهرمون لوازم آرایشی پسرونه فوران می کنه دیدیدازبمب رسیدم به لوازم آرایشی پسرونه بهتون ثابت شد راست گفتم که توانام  الان فقط به این فکرمی کنم سه تاکپرازبستنی بسازم واسه خیالات سرما زده باورکنیداینقدرتخیلی شدم که الان حس می کنم دستای کرزنگلو تودستامهکرزنگلورامی شناسی صمیمی ترین دوستمه اینقدرخوابم میادکه الان نمی دونم دارم قرص می خورم اینارامینویسم یاقرص خوردم اینارامی نویسم یا اصلا قرصام تموم شده دارم این چرتارامی نویسم فقط می دونم الان دارم ازکرزنگلومی خوام بره به جای بوم نقاشی پالتموبیاره تا با انگشتم که زدمش تورنگ سفیدروش بنویسم خفقان بسه کرزنگلو بکپ دیگه صبح شده شبو نخوابیدیم.می خوام بخوابم،شب سگیتون به خیر،فقط مواظب باشید بمب سه هسته ای تومغزاتون به بمب ساعتی وپیمانه ای تبدیل نشه.

roya...
ما را در سایت roya دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roya roya بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 30 / 4 ساعت: 16:34

مادرشوهربه این میگن

هوابس ناجوانمردانه سردبود رفتم توحیاط ببینم چقدرتحمل سرمارادارم پیرشدم یانه که چشمم افتادبه غازاکه آبشون تموم شده بود رفتم شلنگ انداختم توتشتشون تاشناکنن دوساله این بچه رادارم پسرم یه سالونیمش که بودگفت زن می خوام

منم این عروس بی اصل ونصب راازگله دونی براش آوردم مفت بهمون دادنش مهریه اش دوتاازپرهای پسرم بودهمون روزاول دادیم بهش یه مادرشوهرنمونه ای هستم براش الان یه هفته است بدون اینکه بدونه دارم غذای هورمون داربهش میدم بچه بزاددق کنه بمیره اماتخم نمی زاره نمی دونم مشکل ازپسرمه که قاطره یااین عروس بی اصل ونصبم قاطره اگه من دامپزشکم که بچه دارش می کنم توهمین فکرابودم که دیدمعروسم نمیادشناکنه رفتم یه ذره مادرشوهربازی دربیارم باپاشوت کردم زیرش یه تخم انداخت رفت توآب باورکنیدصحنه ی نوه دارشدنم توسن هجده سالگی ازدیدن جام جهانی تودست فرهادمجیدی برام قشنگتربود تخم نوه ی عزیزموبرداشتموصدبوسش کردم بوی پسرمومیداد نکبت فقط ارث بدشودادبه نوه ام احساس کردماگربه دنیابیاددماغش به مادرش میره تازه فکرسیسمونی هم داشت دیوونه ام می کرد به همین دلیل تصمیم گرفتم نوه ام رابپزمو بخورمش رفتم گذاشتمش توماهیتابهخیلی کارم منطقی بود ممکن بوداگه به دنیابیادبه خونواده مادرش بره ومثل مااصیل نشه شوهرخدابیامرزم آرزوداشت نوشوببینه بعدبمیره ولی من دق مرگش کردم تابه آرزوش نرسه بله اینطورزنی هستم من ماهیتابه راباعشق نگاه کردم سوختن نوموبه نظاره نشستم خواستم نمکش بزنم باخودم گفتم اگه به من که ننشم رفته باشه بی نمک هم بامزه است خواستم بخورمش اشک ازچشمام دراومد نه به خاطراینکه نوه ام رامی خوردم فقط چون نوشابه نبودباش بخورم صدای غرغرای عروسم ازتوباغچه بیرون میومدهمیشه این زن همینطوریه آخرپسرنازنینموسکته میده بسکه سکه یه پولش کرده جلواین بچه هم حیانمی کنه خداکنه نسلمونومنقرض نکنه اول بچه بیاره بعدپسرموبکشه آمارشودارم باغازهمسایه جفتی ریختن روهم می خوادازپسرم طلاق بگیره اماکورخونده من مادرشوهری نیستم بزارم اون طلاق بگیره این برای خونواده ی اصیل ماننگه خودم پسرموراضی می کنم طلاقش بده بگن پسره نخواستش نوه ام راکه خوردم تصمیم گرفتم برم توباغچه باپسرم حرف بزنم امانکبت به باباش رفته عاشق زنشه چنان نوکی زدم که پشیمون شدم خلایق هرچه لایق بچه اینقدربی بخاربایدم زنش بامردهمسایه دوست شه عروسمم برای اینکه منوعصبی کنه یه ریزمی گفت فقط طلاق منم نامردی نکردم دق نوکی راکه پسرم زدم راسرعروسم خالی کردم باپاشوتش کردم خوردتوجالیزباغچه به این میگن مادرشوهر

roya...
ما را در سایت roya دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roya roya بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 24 / 4 ساعت: 14:49

سر خودکارم را با دو تا انگشت بزرگای پام برداشتم و یاد حرف فریبرز افتادم که بهم می گفت پنجه عقابی وبعد با دستم سر خودکارم را گذاشتم پشتش سعی کردم فکر کنم اما صدای هواپیما آرامشم را می گرفت جاده ی هوایی چند متر بالاتر از سقف اتاقم است اینقدر صدا نزدیک بود که راحت می تونستم با اطمینان بگم هواپیما داره به کدوم سمت میره پنجره را باز کردم و برای مسافرایی که به زور چرخ هواپیماشونو می دیدم دست تکون دادم اما دستی ندیدم که واسه من تکون بخوره پنجره را بستم صدای هواپیمای دیگه ای چند لحظه بعد اومد بدون اینکه پنجره را باز فهمیدم مونا داره از هواپیما برام دست تکون میده اون اتاق منو تو جغرافیای ذهنش خوب می شناسه نمی دونم هوای مونا چقدر با من متفاوته ولی می دونم هواپیما اینجاست توی جاده هوایی مونا از تابلو نقاشی من فرار کرد لحظه ی فرار قلم مو کشیده شد روی صورتش و صورتش عیب قشنگی برداشت داره از دستم میره خودم خلقش کردم اما حالا اون دیگه توی تابلو نقاشیم نیست تا فرودگاه سگ شکارچی توی تابلو را دنبالش فرستادم ولی نتونست برش گردونه سگ برگشت و رفت توی تابلو فکر کردم مونا چون آویزشو جا گذاشته توی رنگ درخت بلوط برمیگرده اما نیومد هواپیما داره اونو می بره نزدیک یه چاه ته جاده هوایی بالای اتاقم یه چاه شبیه چاهی که تو خیال مونا تو تابلو کشیدم او پرواز کرد و خیالش هنوز توی تابلو دست نخورده باقی مونده بدون رنگ.مونا برام از تنهایی هاش می گفت می گفت با تابلوی مدرنم بیگانه است از رنگ لباسشم بدش میومد گفت پسری اونو تو تابلو دیده و گفته لبالساش بهش نمیان مونا جواب داده لباسش تو حصار دست نقاش رنگ گرفته و خودش عاشق بی رنگیه من اما به مونا گفتم بس کنه و خواسته ام را با یکرنگی بهش القا کردم و حالا مونا ته چاهه و من در تابلو اسیر شدم گاهی پسرکی می گذره و بلند میگه لباسهام بهم میان و من سعی می کنم گردنبندم را از داخل رنگ درخت بلوط در بیارم

roya...
ما را در سایت roya دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roya roya بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 24 / 4 ساعت: 14:44

  مجنون ترازمجنون ترین مجنون دنیا

-سلام رویاجان مادرت خبرای خوبی داد می گفت دوست داری بامن صحبت کنی

-بله آقای دکتردیگه ازسکوت خسته شدم

نگاهم به سرکچل دکتربودکه گفت:بفرمایید

به مجسمه های توی مطبش که همه فیزیک آدموبه رخ می کشیدن نگاه کردموبااستفاده ازروش خل نمایی گفتم

-دکترمدتیه احساس می کنم دیگه قره قروت دوست ندارم

-چی؟

-راستش دیروزداشتم ازپیش مغازه ای می گذشتم که همیشه پیشش قارامی خریدم اماهوس قارانکردم

-بعدنه ماه سکوت اومدی اینوبگی

-فکرکردم مهم باشه

-یعنی تونیم ساعت راهوازگچساران تابهبهان اومدی پنج ساعت تونوبت بودی که حالااینوبگی؟

-نه آقای دکترحرفام ادامه داره شماهم که دوست داریدویزیت بیشتری بگیرید

دکترعینکشودرآوردگذاشت روی میز وباپشت دست چشماشومالیدواشاره کرد ادامه بدم پامو انداختم رواون پاموادامه دادم

-راستش آقای دکترهر چی تو کاموافروشی به رنگای مختلف نگاه کردم ازشون خوشم نیومد

  -ببین رویاجان ادای دیوونه هارادرنیارمی دونم برای فرارازدرس خودتومجنون جامیزنی ولی من روانکاوم وفرقم بامادردلسوزت وپدرت که کارشوول کرده چسبیده به تو اینه که به سلامتیت فکرمی کنم ولی اجازه نمیدم به دیگران ضربه بزنی اینقدرناشکری نکن ادای خلارادرنیارچدرومادرت چه گناهی کردن؟

-تودلم گفتم اولندش مادرمن دلسوز نیست خیلی هم نویسنده است دومندش بابام کارشوبرامن ول نکرده برای ول کردن من کارشوچسبیده سعی کردم گیجش کنم اصلاحاضرنبودم برم سرکلاس آقای حیدری پاگوش دراز یاخانم زارعی وراج یاآقای محمدی گیج مشنگ

ببینیدآقای دکترمن دچارتغییرشدم مثلاعاشق ترشی بودم دیگه نیستم عاشق بافتنی بودم- دیگه نیستم عجیب نیست

-نه منم یه زمانی عاشق دختراخلوچل هجده ساله بودم دیگه نیستم بعدم خندید

دیدم دکتردست منوازپشت بسته وخرمایی که خوردم هستش توجیب اونه سعی کردم حرکات دستوصورتموطوری نشون بدم که شکش بندازمواقعادوست نداشتم مدرسه راببینم مخصوصاامسال امتحان نهایی برای سال چهارم دبیرستانی هاگذاشتن نمیشه باسکه معلم بخرم ونمره بدن نگامودوختم به مجسمه هاوتکون نخوردم

-چیزی شده

سعی کردم ازروش مظلوم نمایی استفاده کنم

 -آقای دکترمدتیه به خودکشی فکرمی کنم راستش دیگه بریدم همین دیروز سرنگ هوارازدم تورگم ولی زنده موندم فکرکنم تورگم نرفت تازه آقای دکترانگشت بزرگه پام می خاره موهای سرم می ریزن شایدباورتون نشه بیست کیلووزن کم کردم لرزش دست دارم گاهی تنم یخ می کنه تازه دیروزدولول تفنگ شوهرعمموکردم توحلقم زودرسوندنم بیمارستان این سوراخ توگلوم جاتیره که مونده

-رویاجان کی مسخره بازیات تموم میشه خسته نشدی من نه سال درس نخوندم یه بچه هجده ساله سرکارم بزاره

دیدم دیگه بی فایده است گفتم:

-حق باشماست من احمقم که به شمارک نمی گم ازدرس بدم میادآقا من دلم نمی خوادبرم احکام دینی راپای تخته بگم منی که هجده ساله نمازروزم قضانمیشه افت ندارهبگم وضوازنیت شروع میشه ازرابطه فیثاغورث حرف بزنم به من چه که دوضلع به توان دومیشه اون ضلع به توان دو درباره موج الکترومغناطیس بخونم به من چه که موج رادیویی امواج بیشتری داره یاگامامگه زوره نمی خوام درس بخونم

-نه کی گفته زوره

-پس چرابااینکه لالم بایددرس بخونم

-رویاجان به من بگودرس نخونی می خوای چکارکنی نکنه می خوای ظرف بشوری

-بروببینم عمو

دکترخشکش زدزلزدبهم عینکشوزدوتکیه دادبه صندلی وخنده عصبی منونگاه کردوگفت نشونه خیلی خوبیه خیلی خوب شدی به نظرمن دیگه مشکلی نداری پس الکی می گفتی درس یادنمی گیری

-نه آقای دکتراین چه حرفیه دکتردیگه نرم مدرسه درسته؟

-بچه پنج ساله ای

-چطور؟

-ازمدرسه بدت میاد

-پنج سالمم بود بدم میومد شش سالگی به زورفرستادنم مدرسه

-چراشش ساله؟

-آخه گفتن ضریب هوشیم بالاستفرستادنم کلاس اول

-ازکجافهمیدن؟

-جیگرشونوخون کردم توخونه آزارداشتمبرای خلاصی ازشرم فهمیدن هوشم خیلی خوبه گفتن برومدرسه هوشتونبینیم ذوق زده شیم

-من احساس می کنم خیلی هم باهوشی مشکلت بادرس چیه

-مشکلم دیدن ریخت دخترای کلاسمونه ازشون بدم میادوراجن غیبت زیادمی کنن زیادتوکلاس قبل ازورودمعلم می رقصن جک زیادمیگن اداپسراراهم زیاددرمیارن می خندن موقعی که معلم درس میده بنک می خورن

-این کاراراخودت می کنی؟

-نه آقای دکترمگه من جمیله ام یاخپل مدرسه ی موشهاممن همش کتابومیزارم جلوم- باحسرت به این فکرمی کننم که چرابقیه یادمی گیرن من یادنمی گیرم تازه بعضی وقتامعلمابه خاطرتلاشای بی وقفه ام نمره سه منومی کنن شونزده

-حرف دیگه ای هم هست؟

-تلاش کردم این دفعه ازروش انحراف استفاده کنم

-آقای دکتررک بگم دردم چیه راستش مدتیه یه پسرجلومدرسه مزاحمم میشه می ترسم بهش احساس پیداکنم می دونیدکه هجده سالگیه وهزارویک احساس کارخداست کاریش نمیشه کرد مثلاهمین گوگوش بنده خداسه بارشوهرکرده هنوزداره می خونه درپی آهوی عشق بعدازمن هجده ساله چه توقعی داریددکتربه دادم برسیدمن اگه نرم مدرسه فراموشش می کنم

دکترداشت ازخنده ریسه می رفت گفت مادرتوصداکن بیاددلم خوش شدموفق شدم گولش بزنم که شنیدم به نرگس گفت:

-دخترتون سالموسلامتن دیگه نیازی به مصرف داروهم ندارن هن شاالله درآینده تومطبشون می بینمشون

نگاه پرازکینه ام رادوختم به سرکچل دکتروروبهش گفتم آخه جمیله وخپل مدرسه موش هابره تومطبش پشه بزنه ودرحالیکه درپی آهوی عشق رامی خوندم ازمطبش زدم بیرون.

roya...
ما را در سایت roya دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roya roya بازدید : 130 تاريخ : سه شنبه 30 / 4 ساعت: 15:26

قبلا یه وبلاگ داشتم به آدرسvenomo.niloblogfa.comکه توش داستان و شعر میزاشتم که کپیشون کردم تو این وبلاگم ان شاالله تا آخر امسال کل دیوان حافظ وشاهنامه و قرآن را حفظ باشم کنار این ها هم داستان و شعرای دیگه می خونم و می نویسم

roya...
ما را در سایت roya دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roya roya بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 30 / 4 ساعت: 15:16